همه ما آنگاه که با ارزش وجود خود آشنا شدیم و دانستیم که قابلیت رشد و کمال انسانی در ما نهفته است و دریافتیم که میتوانیم به موجودی پربها و باعظمت تبدیل شویم و باور داشتیم که حقیقت وجود ما ـ با اختیار و اراده و هم تلاش و مجاهدت ـ مسجود فرشتگان و کرّوبیان میگردد، چنین میپرسیم: «راز رسیدن به این همه امتیاز و شرافت چیست؟ و چگونه میتوان بدان دست یافت؟»
همة ما آنهنگام که زندگی برایمان جدّی و لحظه لحظة عمر برایمان گرانقدر و مغتنم گردد، آن روز که بهرهبردن از ساعات و لحظات حیات، برای ما مسئله و مورد اهتمام شود و از دستدادن آن خسارت و تباهی در نظرماناید، چنین میپرسیم: چه باید کرد؟ چگونه باید بود؟ چگونه باید زیست؟
همة ما که بهخوبی دریافتهایم در سایة «بندگی و عبودیت خدا» میتوان به مطلوب نهایی و کمال واقعی رسید و قلّة بلند تکامل، «پسند و رضایت» اوست، به زبان حال میگوییم: وظیفة ما چیست؟ چه عمل، صفت یا کیفیتی مورد پسند اوست که برای تأمین آن بکوشیم؟ و چگونه میتوان رضایتش را تأمین کرد؟
پاسخ کلّی این دست پرسشها را سفیران الهی برای ما و همة انسانها به ارمغان نهادهاند. و یادگار پیامبر فرجامین ـ قرآن و عترت ـ عهدهدار کشف همین رازها و حل همین سؤالها است. کتاب خدا و تعالیم معصومان با ارائة فهرست ارزشمندی از باورهای استوار، اخلاق پسندیده و افعال شایسته، چراغ روشنی فرا راه بشریت نهاده تا هرکه آهنگ صعود و سعادت دارد، دچار حیرت و سرگردانی نشود؛ عبادت و نیایش، تحصیل دانش، خدمت به اجتماع، تلاش در رفع نیاز دیگران، احسان به پدر و مادر، ارتباط با خویشاوندان، مقابله با ستم و تعدّی، تأمین معیشت، احترام به حقوق، انفاق در راه خدا، کسب مهارتها و تواناییهای مختلف، واکنش نسبت به فساد و منکر، تلاش برای اصلاح جامعه و.. . همه، آموزههای مکتب انبیا است که اینک در دسترس ما قرار دارد و ما برای تغییر شاکلة وجودی خویش و گامبرداشتن به سوی قلّة انسانیت باید از آن بهره بگیریم. اما.. .
گاهی در شرایطی قرار میگیریم که آغاز یک عمل ما را از پرداختن به عمل دیگر باز میدارد و محروم میسازد. در میانة این دو عمل، که هر دو باهم قابل انجام نیست، کدام یک را باید برگزید؟ اگر فرصت زمانی کوتاه یا توانِ محدود، تنها اجازة انتخاب یکی از دو گزینه را دهد، کدام بر دیگری اولویت دارد؟ حوزه یا دانشگاه؟ عبادت یا مطالعه؟ کار یا ورزش؟ روزنامه یا کتاب؟ این کتاب یا دیگری؟ خانواده یا فامیل؟ پدر یا برادر؟ سخن یا سکوت؟ سفر یا وطن؟ به این شهر یا آن شهر؟ خانه یا مسجد؟ و دهها دو راهی دیگر.
انتخاب یکی از میان اینها، نیازمند تشخیص «خوب» از «بهتر» و آگاهی از درجة ارزش و ضریب اهمیت آنها است. گرچه بهصورت کلّی میتوان میان کارهای خوب ارزشداوری و اولویتبندی کرد، امّا بهصورت جزئی، اهمیت امور زندگی در زمانها، مکانها و موقعیتهای مختلف و برای انسانهایی با روحیهها و نیازهای متفاوت یکسان نیست؛ برای کسی، در زمان مشخصی، مطالعه شایستهتر از عبادت و برای دیگری، در شرایط دیگر، عبادت شایستهتر از تحصیل است. به همین جهت وظایف جزئی انسانها دائماً در حال تغییر و نوسان است گرچه صراط مستقیم عبودیت واحد است. پس شناخت شرایط و نیز ملاکهای اولویت برای تشخیص «وظیفه فعلی» ضروری است.
برای کسی که میخواهد هر لحظه از عمر خود را در بهترین و مفیدترین برنامه صرف کند، این سؤال درشتتر و برجستهتر است. کسیکه میخواهد ذرّهای از استعدادها و تواناییهای خود را ضایع نکند و همه اعمال و حرکات او همیشه بهترین باشد و بیشترین درجه از رضای خدا و امام عصر را تأمین کند و به همه آنچه میتواند، نائل گردد، کسی که به کم بسنده نکرده و تنها مسلمانبودن یا از آتش دوزخ رهیدن، سیرابش نمیکند بلکه تقاضای الگوشدن برای همه نیکان و پاکان را دارد[1]، کسی که دوست دارد از کارگزاران دولت مهدوی قرار گیرد و در کادر نهضت عدالت صاحب مکانت و شرافت باشد[2]، وظیفهاش تنها التزام به واجب و حرام مصطلح نیست و توصیههای مفرد کفایتش نمیکند.
اگر به او بگویند تحصیل علم، ورزش، عبادت، ازدواج، خدمت به مردم و.. . وظیفه و مطلوب است، بیدرنگ میپرسد: «برای من، در این لحظه، کدامیک؟». اگر بگویند در روند علمی تو آشنایی با دین خدا، بصیرت اجتماعی و مهارتهای صنفی لازم است، میپرسد: «چگونه و تا چه حد؟». برای او برگزاری سمینار و ایراد سخنرانی در ضرورت و اهمیت کار فرهنگی، آگاهیهای سیاسی یا آشنایی با زبان ارتباطی عصر، انبوهی از پرسشهای نو تولید میکند: چگونه؟ کجا؟ چه میزان؟ در چه زمانی؟ با چه روندی؟
از این رو گرچه هرکدام از این توصیهها و وظیفهها بهتنهایی، دارای اهمیت است و فروغ و درخششی دارد، امّا آنگاه که در برابر وظیفهها و توصیههای دیگر قرار میگیرد، یا مثال شمع و آفتاب میشود و رنگ اهمیت خود را میبازد و یا تحیر میآفریند که: چه باید کرد؟ و کدام را باید برگزید؟
ما نیازمند یک دستگاه ارزشگذاری دقیق هستیم که وظایف انسانی را در منظومهای کامل، هماهنگ و منسجم قرار دهد و جایگاه هر یک را بهخوبی بنمایاند. ما نیازمند هرم معرفتی گویایی هستیم که لحظهبهلحظه با نظر به رأس و دامنه و قاعده آن، «اهم» و «مهم» را تشخیص دهیم. ما بهجای توصیههای مفرد، متقاضی توصیههای همهجانبه و همهسونگر هستیم؛ فرشته نیستیم که غذایمان تنها تسبیح و تحمید و نیایش باشد، حیوان نیستیم که تنها به نیازهای مادی توجّه کنیم. انسانیم؛ معجونی از دهها عنصر حیاتی که هریک نیازی و همه باهم برنامهای میطلبد؛ هم درس و مطالعه و مباحثه، هم مناجات و ذکر و دعا، هم ورزش و سلامت و نیرو، هم تلاش و کوشش و سازندگی، هم عشق و هنر و احساس، هم تفریح و استراحت و نشاط، هم جنگ و جهاد و مبارزه و هم... چگونه این همه را تبدیل به برنامه کنیم؟ برنامه علمی، عبادی، اجتماعی و.. . بالاخره برنامه زندگی که ترکیب همه این برنامهها است. چه طرح عملی برای دستیابی به این همه، پیشنهاد میکنید؟ چه ترکیبی از این عناصر مناسبتر است؟ برای مدیریت نفس خود چه کنیم؟ این صراط مستقیم باریکتر از مو را چگونه میتوان یافت؟
این سؤال را میتوان اینگونه بیان کرد:
ما کمتر به برنامه جاری خود «یقین» داریم و بیشتر با «تردید و تزلزل» زندگی میکنیم. «ایمان و اعتقاد راسخ» به راهی که میرویم و کاری که میکنیم نداریم و هیچگاه آسودهخاطر نیستیم. شاید به همین جهت است که با اندک شبهه و پرسشی، یا تغییر جهت میدهیم یا از حرکت میایستیم. اگر بدانیم که تکتک اعمال و برنامههای ما بر مصلحت واقعیمان منطبق است و همان است که امام عصر را به بهترین صورت از ما خرسند میگرداند، دلگرم و پرشور و پایدار ادامه میدهیم. ولی چون این یقین و اطمینان برای ما حاصل نشده، در انجام عمل، کمانگیزه و بیرغبتیم. آیا میتوان به چنین «اطمینان» و «استحکام شخصیت» دستیافت؟ منطق استوار برنامهریزی زندگی چگونه کشف میشود؟
یکی از مشکلات سهمگین جوان در پیمودن مسیر زندگی «سرگردانی» است. جوانی که دچار این مشکل شده، هیچ طرحی برای آینده خود ندارد و نمیتواند برنامة چند روز دیگر خود را پیشبینی و ترسیم نماید. همیشه در مواجهه با فرصتها و امکانات غافلگیر میشود و در پی حل مسایل روزمره به دور خویش میگردد. بهسادگی میتوان اورا جهتی تازه بخشید. زیرا از خود هیچ جهتی ندارد. از هرتوصیه و پیشنهادی استقبال میکند و همیشه آماده اجرای یک طرح جدید است. اگر ساعتی برایش در ضرورت یا فایدة کاری سخن گویند، رنگ اصلی برنامة او به سوی آن کار تغییر مییابد، ساعتی دیگر ضرورت فعالیتی دیگر را میتوان در نظرش بزرگنمایی نمود و ساعتی دیگر... .
به این ترتیب جوان فرصتها و امکانات خود را بدون تدبیر از دست میدهد.
مخاطب این بحث، اکنون همة جوانان نیستند. روی سخن ما به گروهی از جوانان است که برای آینده خود «راه و رسم طلبگی و تحصیل دانش دین» را برگزیدهاند. این دسته گرچه در انتخاب شاهراه حرکت آینده خود، قدمی بزرگ برداشتهاند، ولی بسیار دیده میشود که در چگونگی پیمودن این مسیر به تردید و اضطراب میافتند ویا به سبب ناآگاهیها، سرمایههایی عظیم را از کف میدهند.
طلبه، مخصوصاً در نقطهای که اختیار بیشتری برای تنظیم برنامة تحصیلی و آموزشی خود پیدا میکند (پایان سطح یک)، بسیار مستعد گرفتارآمدن به بحران تصمیمگیری است. دراین نقطه، اگر عالمی شایسته، او را مثلاً به انس با قرآن و تفسیر، تشویق کند، یکباره روش خود را تغییر داده و دستبهکار انجام این توصیه میشود و به جز برنامههای ضروری، همه را متوقف میکند و تنها به تفسیر میاندیشد. روز دیگر در محضر بزرگی، به بینش اجتماعی و کسب توانمندیهای لازم برای مواجهه با اجتماع، توصیه میگردد و وظیفه جدیدی بر دوش خود احساس میکند. فردا در ضرورت تبلیغ و فعالیت فرهنگی، سخنی تازه میشنود و تحت تأثیر آن، جهت تازهای انتخاب میکند و... .
موجودی این چنین دائماً گرفتار ملامت درونی و همیشه از فعالیتِ جاری خود گلایهمند و ناخشنود است. در درون، با خود سرِ ستیز دارد و خود را همواره محکوم میکند. مگر آنکه با افیون غفلت، یکباره خود را از سؤالات مهم زندگی رهایی بخشیده باشد! این نوع سردرگمیها غالباً با دلسردی، بیعلاقگی و در نهایت پشیمانی از چند سال عمر بر باد رفته! همراه است و به رهاکردن تحصیل حوزوی میانجامد.
طلبه باید یک توانایی بسیار ارزشمند را در همان سالهای آغازین طلبگی کسب کند؛ توانمندی «برنامهریزی» و «مدیریت توانِ خویشتن». طلبه باید در تنظیم بهینه فعالیتهای زندگی به خودشکوفایی برسد و نظام ضرورتها و وظایف را بهدست آورد. به یقین در شرایط کنونی ضرورتها، بسیار فراوان و وظایفِ واجب، بسیار انبوه است. برای انتخاب راه، فایدهمند بودنِ یک کار یا حتی ضروری بودنِ آن کافی نیست. این ضرورتها، اگر با یکدیگر مقایسه شود و در یک «دستگاه وظایف» قرار گیرد، به «واجب» و «واجبتر» تقسیم میشود و در یک طیف اولویت، نمره پیدا میکند. سخن گفتن از «ضرورت» مطالعه آثار فلان اندیشمند، آموختن زبان دوم، ورزش و تربیت بدنی، کسب هوشمندی سیاسی، و غیر آن بسیار ساده است اگر.. . هر یک به تنهایی مورد توصیه و موضوع اقدام باشد. امّا در مقایسة این ضرورتها، جایی که تنها امکان انتخاب یکی از این گزینهها وجود دارد، کدام را باید برگزید؟ پاسخ این پرسش فقط با داشتن یک طرح کلان و نمای کلی از هویت کاری طلبه امکانپذیر است.
آیا میتوان ضریب اهمیت و درجة اولویت برنامههای مختلفی که پیش روی طلبه قرار میگیرد را کشف نمود و بر اساس آن برنامهای هماهنگ ترسیم کرد؟
******
ناگفته روشن است که برنامهریزی جزئی برای استعدادهای متفاوت و علاقههای متعدد امکانپذیر نیست. اگر به اختلافها و تمایزها چشم بدوزیم، بیشک سخنی برای ادامه نخواهیم داشت.
اما چهمانع دارد که بهجای تمرکز بر این تفاوتها به مشترکات بپردازیم؟ همان اموری که مجموعاً دست بهدست هم داده و همه محصلان علوم دینی را زیر یک سایبان جمع نموده و یک عنوان به همة آنها بخشیده است؛ عنوان «طلبه».
بر اساس این هویت مشترک، انتظار میرود برنامه مشترکی نیز برای فعالیتهای طلاب، بتوان ارائه داد. درحالیکه هرچه به جزئیات برنامه واختلاف شرایط، بیشتر توجه کنیم، افراد بیشتری از مخاطبان خود را از گردونه بحث خارج ساختهایم.
برنامه درسی که از سوی مدیریت حوزه، در دستور کار طلبه قرار دارد، بخشی از این فعالیتهای مشترک است. هر طلبه علاوه بر آموزشهای رسمی که در حوزه میبیند، نیازهای دیگری دارد که باید با «برنامه» و «بهمرور»، برای خود تأمین کند و نمیتوان از حوزه انتطار داشت برای همة آنها تدارکی دیده باشد. طلبه مطالعاتِ جنبی فراوانی نیاز دارد که اگر در برنامه درسی او قرار گیرد، سالهای تحصیل حوزه، چندین برابر خواهد شد! طلبه به کسب مهارتهایی مانند نویسندگی، سخنوری، تندخوانی، تسلط بر ابزار و شیوههای نوین پژوهش و.. . نیازمند است که نمیتوان از مدیریت حوزه توقع داشت همة اینها را برای او تأمین کند. طلبه باید برای تقویت قوای جسمی خود برنامه و اقدامی داشته باشد و در رژیم غذایی خود مراعات قواعدی را نماید، که الزاماً مدیریت حوزه مسئول آن نیست. برنامهای که مدیریت حوزه تدارک دیده، غالباً ناظر به نیازهای «علمی» طلاب است. آنچه ما به دنبال آن هستیم، برنامة زندگی است نه فقط برنامة علمی. البته کار علمی رسمی، مهمترین فعالیت زندگی طلبه است. ولی تنها درکنار امورِ لازمِ دیگر، زمینة نیازهای طلبه را پوشش کامل میدهد.
[1]. الَّذینَ یقولونَ رَبَّنا... وَ اجعَلنا لِلمُتَّقینَ إِماماً (فرقان 25: 74).
[2]. وجَعَلَنا مِمَّن...یكِرُّ فی رَجعَتِكُم وَ یمَلَّكُ فی دَولَتِكُم و یشَرَّفُ فی عافِیتِكُم وَ یمَكَّنُ فی أَیامِكُم. (زیارت جامعه كبیره)