کودک انسان در مراحل نخست زندگی، برای ماندن و بهزیستن به خدمات دیگران سخت وابسته است؛ در خوردن، خوابیدن و آسودن نیز نیازمند «کار» دیگران است و از خود هیچ هنری ندارد.. . اندکی بعد همین کودک، بخشی از کارهای خود را با «همکاری» دیگران انجام میدهد. هر چه از مراحل رشد او میگذرد، در تأمین نیازهای خود مستقلتر میشود و نیاز او به «کار» یا «همکاری» دیگران کاهش مییابد، گرچه هیچگاه به صورت کامل از جامعه بینیاز نمیشود.
در سنین جوانی، شایسته است، آدمی تأمین بخشی از نیازهای دیگران را به عهده گیرد و همانگونه که خود تاکنون از حاصل کار و دسترنج دیگران بهره گرفته بود، از این پس به دیگران بهره برساند؛ اینک وظیفه دارد در قبال خدمات فراوانی که از دیگران دریافت کرده ـ به رسم قدرشناسی ـ از خود واکنشی نشان دهد و خدمتی برساند[1]. این مرحله آغاز ورود انسان به جریان اجتماع و قرار گرفتن در یک صنف اجتماعی است. قرار گرفتن در یک صنف به معنای انتخاب یک مسئولیت و اعلام آمادگی برای انجام خدمات مشخص است. معلم، راننده، کاسب، کشاورز، آهنگر، کارمند و کارگر هر یک با انتخاب شغل خویش، در یک گروه اجتماعی قرار گرفته، خدمات ویژهای را ارائه میدهند، البته در مقابل نیز خدمات دیگری دریافت میدارند... .
این حکایتِ «چهرة اجتماعی» حیات ما انسانها است. زندگی ما آدمیان چهرة دیگری نیز دارد؛ «چهرة حیات فردی».
انسان، به اقتضای انسانیت خود ـ به عنوان یک فرد و فارغ از عضویت در اجتماع بشری ـ موظف است برای دستیابی به هدفی بلند، مسیری را طی کند؛ مرد و زن، پیر و جوان، شهری و روستایی، کاسب و کارمند و کارگر و معلم در اصلِ این وظیفه تفاوتی ندارند؛ زیرا همه در انسانیت مشترکاند. کسب معرفت، تهذیب نفس، تقوا و تعالی معنوی، ارزشهای وجودی انسان در زندگی فردی او است. انسان حتی اگر دور از آبادی به سر برد و در جزیرة تنهایی، زیست کند، به حکم انسانیت خویش، موظف به خودسازی و تحصیل عبودیت، قرب، و کمالات اخلاقی است.
همچنین موظف به «حضور اجتماعی» است. آدمی به مقتضای سرشت اجتماعی خویش، به عنوان یک فرد، وظیفه دارد در اجتماع زندگی کند. کمال مطلوب انسان نیز در گرو همین زندگی اجتماعی رقم خورده و با حضور در میدان اجتماع قابل دستیابی است.
همین انسان، آنگاه که با جامعه مرتبط میشود و به عنوان عضوی از پیکرة اجتماع در میآید، تعریف تازهای مییابد و وظایف جدیدی بر دوش میگیرد. اینک انسان نه به حکم انسانیت، بلکه به مقتضای حضور اجتماعیاش، وظایفی دارد. مثلا موظف است که حقوق دیگران را رعایت کند، به نیازهای همنوعان خویش توجه داشته باشد و در صدد ارائة خدماتی به آنها باشد.
در بعد حیات اجتماعی، ارزش انسان بر اساس خدماتی که ارائه میدهد، تعیین میشود هر چه این خدمات ارزندهتر و گستردهتر باشد، تأثیر وجود شخص در جامعه بالاتر و در بعد اجتماعی موفقتر است.
بر این اساس، لازم است:
1. هر فرد در فرایند انتخاب خود، دقت کافی کند تا مؤثرترین خدمات اجتماعی را شناسایی کند و متناسب با توان و استعداد خود در صنفی قرار گیرد که بهرة بیشتری برساند.
2. پس از انتخاب نیز توان خود را برای ارتقای سطح خدماتی که ارائه خواهد داد، بالاتر برد.
از نگاه دین، هر چه توانمندی، کارآیی، لیاقت و قدرت انسان بیشتر و به قول معروف «با عُرضهتر» باشد، و بتواند خدمت بیشتری ارائه کند شایستهتر است. بدین ترتیب، دو مطلوبیت و دو ارزش برای انسان مطرح است: ارزش «ایمان، اخلاق و تقوا» و ارزش «کارآمدی و کفایت».
إنّ خَیرَ مَنِ استَأجَرتَ القَوی الأمین[2].
ایمان و تقوا ارزش بُعد فردی وجود انسان است و کارآمدی و کفایت، ارزش بُعد اجتماعی او و بدین ترتیب الگوی انسان ترازِ دین «مؤمن خدوم» خواهد بود زیرا مؤمن خدوم با صفت ایمان، خود را به افق کمال نزدیک میگرداند و با صفت خدمت جامعه را به سوی کمال حرکت میدهد.[3]
در میان کارگزاران دولت علوی سه شخصیت متفاوت دیده میشود: اول شخصیتی چون مالک اشتر نخعی است که از سویی توان مدیریت بسیار بالا و قدرت جسمی و فکری و روحی عظیمی دارد و از سوی دیگر، در مراتب بالای ایمان و ولایت و معنویت قرار گرفته است؛ بدین جهت، هم در حیات فردی و هم در حیات اجتماعی مورد رضایت کامل امام زمان خویش است. امام علی از داشتن چنین نیرویی به شدت خوشحال و مبتهج است و در واگذاری امور حکومت به او دلآرام و آسوده خاطر؛
فَانّه مِمَّن لایخافُ وَهنُه وَ لا سَقطَتُه وَ لا بَطؤُهُ عَمّا الاسراعُ إلَیهِ أحزَم وَ لا إسراعُهُ الی ما البُطءُ عَنهُ أمثَل؛[4]
مالک را نه سستی است و نه لغزش، و نه کندی آنجا که شتاب باید و نه شتاب بگیرد آنجا که کندی شاید.
عَبداً مِن عِبادِ اللهِ لا ینامُ أیامَ الخَوفِ وَ لا ینکل عَنِ الأعداءِ ساعاتِ الرّوعِ. أشدُّ عَلَی الفُجّارِ مِن حَریقِ النّارِ وَ هُوَ مالک بنُ الحارثِ أخو مذحج.. . فَانَّهُ سَیفٌ مِن سُیوفِ اللهِ لا کلیلُ الظُّبة و لا نابی الضّریبةِ.. . فَانَّهُ لایقدمُ و لایحجمُ وَ لایؤَخّرُ وَ لایقَدّمُ الا عَن أمری وَ قَد آثَرتُکم بِهِ عَلی نَفسی لِنَصیحَتِهِ لَکم وَ شِدَّةِ شَکیمَتِهِ عَلی عَدُوّکم؛[5]
بندهای است از بندگان خدا که در روزهای بیم نخوابد و در ساعتهای ترس از دشمن روی برنتابد، بر بدکاران از آتش سوزان تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجی است.. . او شمشیری از شمشیرهای خداست که نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بیاثر بُوَد.. . نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پساید و نه پیش رود؛ جز که من او را امر نمایم. در فرستادن او من شما را بر خود برگزیدم؛ چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم.
مالِک و ما مالِک! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فَنداً وَ لَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً، لایرتَقیهِ الحافِر وَ لایوفی عَلَیهِ الطائر؛[6]
مالک! مالک چه بود؟ به خدا اگر کوه بود کوهی بود از دیگر کوهها جدا افتاده و اگر سنگ بود سنگی بود خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد.
هنگامی که خبر رحلت مالک به حضرتش رسید اندوهناک و متأثر گشت و آه میکشید و میفرمود:
عَلَی مِثْلِ مَالِک فَلْتَبْک الْبَوَاکی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کمَالِک؟ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کمَالِک؟[7] و هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِک؟. . . . لَا أَرَی مِثْلَهُ بَعْدَهُ أَبَداً[8]
گریه کنندگان بر مانند مالک باید گریه کنند و آیا امید بخشی مانند مالک هست؟ آیا کسی مانند او وجود یافته است؟ آیا زنان مانند او خواهند آورد؟. . . پس از او مانند او را نخواهم دید.
شخصیت دوم در میان کارگزاران امام شخصیتی عارف و خودساخته چون کمیل بن زیاد نخعی است که یار تنهایی امیرمومنان است و تاب تحمل معارف سنگین علوی را دارد. علی او را به صحرا میبرد و با او راز میگوید:
ها إنَّ هاهُنا لَعِلماً جَمّاً لَو أصَبتُ لَه حَمَلَة؛[9]
بدان که در سینه من دانشی است انباشته، کاش حاملانی برای آن مییافتم.
کمیل در جانب ایمان و فضایل انسانی اندوختهای بس عظیم دارد و همراز و انیس حجت حق قرار گرفته است. همین کمیل آنگاه که از جانب امام به کارگزاری شهرکی ـ به نام هیت ـ گمارده میشود، در دفع سپاهیان دشمن که از حوزه مأموریت او گذشتند و به تاراج مسلمانان پرداختند، ناکام میماند.
امام بر او چنین خرده میگیرند و اینگونه گلایه میکنند:
أمّا بَعدُ فَإنّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلّی وَ تَکلُّفَهُ ما کفِی لَعَجزٌ حاضِر وَ رَأی مُتَبّر.. . فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن أَرادَ الغارةَ مِن أعدائِک عَلی أولیائِک، غَیرَ شَدیدِ المنکبِ وَ لا مُهیبِ الجانبِ، وَ لا سادٍّ ثغرةً وَ لا کاسرٍ لِعَدوٍّ شَوکةً وَ لا مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ وَ لا مُجزٍ عَن أمیرِهِ؛[10]
اما بعد، واگذاردن آدمی آنچه را که بر عهده دارد و عهدهدار شدن او کاری را که بر دوش دیگری است، ناتوانیای است آشکار و اندیشهای است تباه.. . تو پلی شدهای تا از دشمنانت هر که خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتی داری که با تو بستیزند، نه از تو ترسند و از پیشات گریزند، نه مرزی را توانی بست، نه شوکت دشمن را توانی شکست، نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانی و نه توانی امیر خود را راضی گردانی.
در میان کارگزاران دولت علوی شخصی چون زیاد بن سمیه نیز حضور دارد. زیاد چون پدری شناخته شده نداشت و حرامزادة مسلَّم بود، زیاد بن ابیه (فرزند پدرش) یا ابن سمیه (فرزند سمیه، کنیز حارث بن کلدة ثقفی پزشک عرب) خوانده میشد؛ تا آنکه معاویه در حکومت خود او را برادر خویش و زیاد بن ابی سفیان خواند.[11]
زیاد جانشین ابن عباس در ولایت بصره و سرزمینهای فارس بود و دایرة حکمرانی وی استان پهناوری را در بر میگرفت که شامل بصرة کنونی، اهواز، کرمان، فارس و.. . میشد.
او گرچه در ادارة امور مملکت بسیار کارآمد و توانا بود، اما به جهت خیانتهای فراوان هرگز مورد اعتماد امام قرار نگرفت و بارها از سوی حضرت به خاطر فسادهایی که از او سر زد، توبیخ و ملامت شد.
وَ إنّی اُقسِمُ بِاللهِ قَسَماً صادِقاً لَئِن بَلَغَنی اَنّک خُنتَ مِن فَیءِ المُسلِمینَ شَیئاً صَغیراً او کبیراً، لأشُدَّنَّ عَلَیک شِدّةً تَدَعُک قَلیلَ الوَفرِ، ثَقیلَ الظّهرِ، ضَئیلَ الأمرِ؛[12]
به خدا سوگند میخورم، سوگندی راستین که اگر مرا خبر رسد که در اموال مسلمانان کم یا زیاد خیانت کردهای، چنان بر تو سخت گیرم که اندکمال مانی و درمانده به هزینة عیال، و خوار و پریشان احوال.
استَعمِلِ العَدلَ وَ احذَرِ العَسفَ وَ الحَیفَ، فَانَّ العَسفَ یعودُ بِالجَلاءِ وَ الحَیفُ یدعو الَی السّیفِ؛[13]
به عدالت عمل کن و از ظلم و ستم بپرهیز که ستم مردم را به آوارگی وادارد و بیدادگری شمشیر را در میان آورد.
بررسی این شخصیتها نشان میدهد برخی کسان ایمان، تقوا، اخلاص، اخلاق و معنویت در ابعاد فردی را دارند، اما توان انجام امور اجتماعی و صلاحیت واگذاری مسئولیتهای سنگین در آنها وجود ندارد. در مقابل، گروهی قدرت لازم برای انجام خدمات اجتماعی را دارند، اما تعهد و تقوای لازم را ندارند.
هیچ یک از این دو گروه بازوی قابل اعتمادی برای امام امت (کسی که مسئول هدایت اجتماع و اصلاح امور آن است) نیست. امروزه همه کسانی که اندکی با مفاهیم اولیه مدیریت آشنا هستند، به خوبی میدانند که مهمترین عنصر پیش برنده یک سازمان، «منابع انسانی آن» است؛ یعنی نیروهایی که واجد این دو ویژگی هستند؛ تخصص و تعهد، قدرت و امانت، تقوا و کفایت، عُرضه و سلامت، نداشتن هر یک از این دو بال، برای پرواز به سوی هدف یک کاستی آشکار است و اعتماد و حرکت را غیر ممکن میسازد.
کسانی که اخلاق و اخلاص و سلامت نفس را در حد مطلوب دارا هستند، ولی عرضة سکانداری یک حرکت اجتماعی را ندارند و نمیتوانند از خود اثر و خدمت مناسبی ارائه کنند، نیروهای شایستهای برای پیشبرد اهداف اسلام نیستند. از سوی دیگر، کسانی که واجد همتهای بزرگ هستند و با سختکوشی و تلاش، دانش و مهارت و کارآیی خود را بالا برده، لیاقت پذیرفتن مسئولیتهای سنگین اجتماعی را کسب کردهاند، ولی در اسارت هواها و هوسهای پست حیوانی به سر میبرند و از ایمان و اخلاق و انسانیت کم بهرهاند نیز هرگز رضایت امام عصر را تأمین نمیکنند؛ گرچه در مواردی میتوان لیاقت آنان را به خدمت اهداف دین گرفت و البته با نظارت شدید بر آنان، از مفاسدشان در امان بود.
به یقین مقایسة این دو گروه و کنار هم نهادن آنان اشتباهی بزرگ است و این همعرضی، نباید موجب توهم نوعی همارزی میان آنها شود. منظور از این بیان، برابر دانستن ارزش «انسانیت» و ارزش «کارآمدی» با یکدیگر نیست و مقایسه میان کمیل بن زیاد نخعی با زیاد بن ابیه هرگز عاقلانه شمرده نمیشود.
انسانیت انسان ارزش اساسی وجود اوست و در امتداد حیات انسان تا ابد به کار میآید، در حالی که کارآیی و توانمندی، ارزشی درجه دو است و به زندگی اجتماعی انسان، آن هم تا مرز انتقال به عالم ابدی مربوط است و پس از آن به کار نمیآید. ایمان و انسانیت، بدون توانمندی و کارآیی هم ارزشمند است و سعادت او را تأمین میکند، در حالی که کارآیی و توانمندی، بدون ایمان و انسانیت ارزش انسانی ندارد و بر لوح سعادت او نقشی نمیزند. بهرة ایمان و بندگی از ابتدا به خود شخص باز میگردد، در حالی که بهرة کارآیی و توانمندی ناظر به نیاز دیگران است.
بر این اساس در دَوَران امر میان این دو ویژگی، جایی که تنها انتخاب یکی از این دو گزینه امکانپذیر باشد، بدون تردید انسان باید ارزشهای والای فردی را برگزیند و از هیچ ملامتی واهمه نکند.
یا أیهَا الّذینَ آمَنوا عَلَیکم أنفُسَکم لایضُرُّکم مَن ضَلّ إذَا اهتَدَیتُم[14]
ای کسانی که ایمان آوردهاید به خودتان بپردازید، هرگاه شما هدایت یافتید آنکس که گمراه شده است به شما زیان نمیرساند.
امام علی نیز فرمودند: وَ إنّی لَعالِمٌ بَما یصلِحُکم وَ یقیمُ أوُدَکم، وُلکنّی لاأری إصلاحَکم بِافسادِ نَفسی[15]
من نیک میدانم که چگونه میتوان شما را اصلاح کرد و از کجی به راستی آورد. اما هرگز اصلاح شما را با تباه کردن خود (روا) نمیبینم.
اما تأکید این نوشتار بر آن است که در شرایط عادی که امکان تحصیل هر دو ارزش وجود دارد، نباید سستی، کوتاهی و کاهلی کرد و به بهانة اخلاق و تقوا و معنویت از تحصیل کارآیی، توانمندی و کفایت دست کشید.
توجه به مسئولیت اجتماعی و پرداختن بدان، آنقدر اهمیت دارد که عبادات فردی نیز جایگزین آن نمیشود و نمیتوان به بهانة اشتغال به عبادت پروردگار از آن سرباز زد. امام کاظم آن هنگام که در سیاهچال مخوف هارون قرار گرفتند و از هرگونه ارتباط اجتماعی محروم و ممنوع گشتند چنین مناجات فرمودند:
اللّهُمَّ انّکَ تَعلَمُ انّی کُنتُ أسألُکَ اَن تَفرِغَنی لِعِبادَتِکَ، اللّهُمّ وَ قَد فَعَلتَ فَلَکَ الحَمدُ[16]
پروردگارا از تو درخواست کرده بودم که مرا برای عبادت خود فارغ گردانی، تو را شکر میگویم که چنین نعمتی نصیبم کردی
از این بیان معلوم میگردد که انسان در میانة اجتماع حق ندارد زمان و توان خود را تنها صرف امور عبادی کند. و تا آن هنگام که اختیار عملِ اجتماعی و تأثیرگذاری بر محیط پیرامون خود را دارد وظیفهای مهم بر دوش دارد که او را از عبادت فردی فارغ البال و خلوت محض با پروردگار مانع میشود.[17]
انسان مؤمن همانگونه که در پی تحقق «انسان ایدآل اسلامی» در وجود خود است، به هدف تحقق «جامعه ایدآل اسلامی» نیز در پیرامون خود تلاش میکند و برای این منظور لازم است مهارتها و تواناییهای لازم را به دست آورد. به دست آوردن توان افزونتر برای انجام کارهای بزرگ و نیز آمادگی برای ایجاد تحولی عظیم یا ارائة خدمتی سترگ، هرگز به معنی خودنمایی مذموم و رفتار متظاهرانه نیست، بلکه به خودی خود مورد توصیه آموزههای دینی است.
شیعة علی میکوشد در فرایند انتظار فرج که افضل اعمال است، خود را برای کارگزاری دولت مهدوی آماده سازد تا در روزگار حضور و ظهور معصوم، سکانداری شایسته و بازویی توانا برای اجرای عدالت و بسط توحید باشد. چنین کسی متناسب با ابعاد تأثیر اجتماعی و حجم خدمتی که ارائه میدهد، مورد توجه ویژه و رضایت خاص امام عصر است.
حضرت فاطمه زهرا فرمودهاند:
سَمِعتُ عَن أبی رَسولِ اللّهِ، إنَّ عُلَماءَ شیعَتِنا یحشَرونَ فَیخلَعُ عَلَیهِم مِن خلعِ الکراماتِ عَلی قَدرِ کثرَةِ عُلومِهِم وَ جِدِّهِم فی اِرشادِ عِبادِ اللّهِ؛[18]
از پدرم پیامبر خدا شنیدم که فرمود: عالمان شیعة ما (فردای قیامت) محشور میشوند در حالی که به قدر فراوانی دانش و به میزان تلاششان در ارشاد بندگان خدا، از خلعتهای کرامت بر آنها پوشانده شده است.
برای توضیح بیشتر مثالی در ابعاد ملموستر، از حکومت غیرمعصوم ذکر میکنیم. امام خمینی در آستانه انقلاب اسلامی از آحاد ملت ایران خشنود بود و به داشتن چنین تودهای بر جهانیان مباهات میکرد. اما رضایت امام از کسی مانند بهشتی و مطهری با رضایت او از توده عوام قابل مقایسه نیست. شهادت بهشتی و مطهری، برای او همسنگ فقدان یک امت، غمبار و جانفرسا بود؛ چه بسا حادثهای طبیعی که پیامد مرگ هزاران شهروند معمولی را به همراه داشته، ولی به اندازة شهادت یک بهشتی به بدنة انقلاب آسیب و به دل امام امت درد وارد نکرده باشد.
توصیه به تجهیز امت اسلامی و کسب آمادگی بیشتر در مقابل کفار در آیه شریفه وَ أعِدّوا لَهُم ما استَطَعتُم مِن قُوّه؛[19] علاوه بر کسب قدرت نظامی و تهیة انواع ساز و برگ و جنگافزار، شامل همة مؤلفههای قدرت، از قدرت علمی، مدیریتی و توان فرهنگی تا انواع مهارتها، مانند قدرت بیان و سخنوری، نویسندگی و تأثیرگذاری، پیشبینی حوادث و تصمیمگیری و.. . میشود و این همه جز با تلاش و سختکوشی و بذل آسایش و راحت، حاصل نخواهد شد.
کلید واژه «مجاهدت» که غالباً با پسوند فی سبیل الله و قید اموال و انفس در آیات مبارکه قرآن بارها به کار رفته است، بر این سختکوشی و بذل آسایش تصریح دارد.
این نکته نیز گفتنی است که در نظام ارزشی اسلام، ارزش والای «شهادت» که به معنای معامله جان با رضای جانان و دست کشیدن از همه سرمایهها و داراییها، به امید لقای محبوب و کسب خرسندی اوست، هم در پرتو خدمت اجتماعی قرار دارد. شهادت هرگز به معنی نفله شدن و جان باختن نیست؛ خون شهید عهدهدار انجام کار بزرگی در جامعه اسلامی است و بهرههای فراوانی میرساند. خون شهید پاسدار ارزشهای الهی و حامی بقای دین خداست. راه بستهای را که جز با خون باز نمیشود، میگشاید و در نهایت بر شمشیر غلبه میکند.
از این رو هرگاه بهرهای یا ثمری ـ شایستة ارزش آن ـ بر دادن خون مترتب نباشد و از این کشته شدن، جز هدر رفتن کاری نیاید (مانند شرایطی که امام حسن مجتبی در آن قرار داشت) شهادتطلبی مطلوب نیست. از سوی دیگر، هرگاه که شهادتطلبی مطلوب است، مجاهد در راه خدا باید پیش از بذل جان، به گونهای طراحی و تدبیر کند که ثمرات و برکات افزونتری از این فداکاری به چنگاید؛ مانند صحنهای که سیدالشهدا با بردن خانواده و کودکان و تقدیم ششماهة تشنه لب، برای تاریخ به یادگار نهاد.
***
طلبه با ورود به طلبگی، از میان خدمات مختلف اجتماعی، «خدمات فرهنگی (آموزشی ـ پرورشی) مربوط به حوزة دین» را برگزیده است؛ ثبت نام در حوزة علمیه به معنی اعلام آمادگی برای حضور در صف مقدم حرکتهای تعلیمی و تربیتی در گسترة آموزههای اسلامی است. طلبه به عنوان یک عنصر فرهنگی، از فهرست طولانی نیازهای انسان، مهمترین نیاز، یعنی نیاز به وحی و معنویت را برگزیده است تا با همّت، مجاهدت و پایداری، این نیاز تودة انسانها را تأمین کند. طلبه در امتداد حرکت پیامبران، آن آموزگاران کتاب و حکمت و مربیان سلوک توحیدی و معنویت قرار دارد و با قدم نهادن در مدرسة علمیه، رسالتی آن چنان خطیر و مسئولیتی این چنین سترگ را بر دوش گرفته است:
انّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبیاءِ[20]؛
دانشمندان دین وارثان حرکت پیامبران هستند.
نبی مکرم اسلام عالمان دین را جانشینان خود خوانده و برای آنان دعا کرده است:
رَحِمَ اللهُ خُلَفائی.. . الّذینَ یحیونَ سُنّتی وَ یعَلّمونَها عِبادَ اللهِ[21]؛
خداوند جانشیان مرا رحمت کند؛ آنان که سنت مرا زنده نگاه میدارند و آن را به بندگان خدا میآموزند.
بدین ترتیب، طلبه هرگز نمیتواند فارغ از خلأها و آسیبهای اجتماعی و بدون توجه به انحرافات فکری و احتیاجات فرهنگی، روزگار بگذراند. طلبه براساس هویت تعریف شده صنفی خود، باید در قبال خدمات فراوانی که از دستان پر مهر اجتماع دریافت میدارد، صادقانه و پر تلاش به آنان خدمت کند؛ آیات خدا را تلاوت کند. دین، کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد و در تهذیب و تزکیه نفوس بکوشد؛
یتلوا عَلَیهِم آیاتِک وَ یعَلّمُهُمُ الکتابَ وَ الحِکمَةَ وَ یزَکیهِم[22]؛
و هر چه توان طلبه در ارائه چنین خدماتی بیشتر باشد، ارزش اجتماعی او بیشتر است.
پیش از این گفتیم که هر انسان، در قبال مسئولیتی که در اجتماع بر دوش دارد، باید دو گام بزرگ بردارد: نخست انتخاب یک خدمت مؤثر اجتماعی، متناسب با توان خود که بهرة فراوانی به جامعه بشری ارزانی دارد. دوم ارتقای سطح کیفیت این خدمات، تا اندازه ممکن.
طلبه در انتخاب مسیر اصلی و ترجیح حوائج معنوی و فرهنگی بر حوائج مادی، بسیار خوش سلیقه عمل کرده و شاهراه حرکت خود را به درستی برگزیده؛ از این رو در گام نخست، موفق بوده است؛ اکنون وظیفه دارد تا در گام دوم، کارآمدی خود را افزایش و حوزة تأثیر خود را در موضوعی که برگزیده گسترش بخشد.
شخصیتهای بزرگ ـ حوزوی یا غیر حوزوی ـ که در سلوک روحانی و خودسازی معنوی موفق بودهاند، ولی گوشة عزلت گزیده و به جهت ناتوانی، از انجام خدمات فرهنگی و اجتماعی طفره رفتهاند، گنجینههای پنهان و ذخایر خاموشی هستند که تنها نیمی از راه را پیمودهاند؛ آنان محیط اطراف خود را روشن نمیکنند، گرهی از کار مردم نمیگشایند و باری از دوش جامعه بر نمیدارند. اینها گرچه ارزشهای فردی فراوانی اندوخته، اما نخست اینکه در تأمین رضای خدا و امام عصر موفق نبودهاند و سپس الگوی کاملی برای طراحی سیمای آینده طلبه نیستند. الگوی کامل طلبه باید هر سه ویژگی «عالم»، «ربانی»، و «کارآمد» را با هم داشته باشد و به گونهای باشد که اگر از میان امت اسلامی برود ضایعهای جبرانناپذیر بر پیکر اجتماع وارداید. یعنی وجود او چنان برای جامعه پر فایده و ارزشمند باشد که جای خالی او را هیچ چیز دیگر پر نکند.
ما قَبَضَ اللهُ تَعالی عالِماً مِن هذِهِ الأمّة إلا کانُ ثَغرةً فی الاسلامِ، لاتَسُدُّ ثُلمَتُهُ إلی یومِ القِیامَةِ. [23]
خدای تعالی جان عالِمی از این امت را نمیگیرد مگر آنکه شکافی در اسلام پدیداید که تا روز قیامت پر نمیگردد.
پیامبر خدا فرمودند: العِلمُ حَیاةُ الاسلامِ وَ عِمادُ الدّینِ[24]
دانش مایه حیات اسلام و نگه دارندة ایمان است.
همچنین فرمودند:
مَن طَلَبَ باباً مِنَ العِلمِ لِیُحییَ بِهِ الاسلامَ کانَ بَینَهُ وَ بَینَ الأنبِیاءِ دَرَجَةً فِی الجَنَّةِ.[25]
هرکس باب علمی جستجو کند تا اسلام را به آن زنده گرداند، میان او و پیامبران در بهشت تنها یک درجه فاصله باشد.
از امام صادق نیز نقل شده است: عُلَماءُ شیعَتِنا مُرابِطونَ بِالثَّغرِ الَّذی یَلی إبلیسُ وَ عَفاریتُهُ یَمنَعونَهُم عَنِ الخُروجِ عَلی ضُعَفاءِ شیعَتِنا وَ عَن أن یتَسَلّطَ عَلَیهِم إبلیسُ وَ شیعَتُهُ.[26]
دانشمندان شیعه پاسداران مرزی هستند که ابلیس و شیاطین به آن نزدیک میشوند و آنها را از حمله و تسلط بر شیعیان ضعیف باز میدارند.
بنابراین وجود عالمان دین باید موجب سرزندگی اسلام و حفاظت ایمان باشد و اگر این فایده بر وجود آنان مترتب نشود علم مورد رضای پیامبر را نیاموختهاند.
[1]. هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟
[2]. قصص 28: 26.
.[3] توصیه به قضاء حوائج مؤمنین در معنای گستردة خود، توجه به همین خدمت اجتماعی است. رسول اکرم فرمودند: مَن اَصبَحَ لایَهتَمَّ بِأمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم (وسائل الشیعه ج 16، ص336) کسی که به امور جامعه اسلامی اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست. امام علی نیز فرمودهاند: اَفضَلُ النّاسِ اَنفَعُهُم لِلنّاسِ (غرر الحکم: 10300) برترین مردم کسی است که فایدة بیشتری برای دیگران داشته باشد. و این اشاره به برتری انسان در حیات اجتماعی است.
[4]. نهجالبلاغه، نامه 13.
[5]. نهجالبلاغه، نامه 38.
[6]. نهجالبلاغه، حكمت 443.
[7]. بحارالانوار، ج 33، ص 556.
[8]. بحارالانوار، ج 33، ص 591.
[9]. نهجالبلاغه، حكمت 147.
[10]. نهجالبلاغه، نامه 61.
.[11] در تاریخ آمده است كه عمر در زمان حكمرانی خود، زیاد را برای اصلاح كار یمن فرستاد، چون بازگشت در مجلس وی خطابهای بسیار زیبا ایراد كرد. امام علی، ابوسفیان و عمروعاص در آن مجلس بودند. عمروعاص گفت: آفرین بر این جوان، اگر از قریش بود، عرب را اداره میكرد. ابوسفیان گفت: قریشی است و من میدانم از كیست. علی پرسید: از كه؟ گفت از من، من در جاهلیت با مادرش زنا كردهام و او را در رحم مادرش نهادهام.
معاویه در خلافت خود به پافشاری مغیره بن شعبه زیاد را فریب داد و نزد خود طلبید، مجلسی ترتیب داد و به گواهی كسانی، او را برادر خود دانست. معاویه او را انسانی صاحبنظر، پر همت و خوشفكر میدانست در نامههای 44، 21، 20 و نیز حكمت 476 نهجالبلاغه از او سخن رفته است. احوال او در شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید ذیل نامه 44 آمده است.
.[12] نهجالبلاغه، نامه 20.
.[13] نهجالبلاغه، حكمت 476.
.[14] مائده 5: 105.
.[15] نهج البلاغه، خطبه 69.
.[16] الارشاد، ج2 ، ص 240.
[17]. نباید میان رشد فردی و تکالیف اجتماعی تزاحمی تصور شود. زیرا رشد فردی انسان به بندگی است و بندگی خدا در گرو انجام وظیفه تحقق مییابد. اگر انسان دو وظیفة فردی و اجتماعی را به موازات یکدیگر داشته باشد رشد او در انجام وظیفه در هر دو حوزه است و نباید یکی از آنها مانع انجام دیگری شود. إِنَّا سَنُلقِی عَلَیک قَولًا ثَقِیلاً، إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیلِ هِی أَشَدُّ وَطئا وَ أَقوَمُ قِیلاً، إِنَّ لَک فی النهََّارِ سَبحًا طَوِیلا (مزمل 73: 5-7)اگر برنامة زندگی انسان به گونهای تنظیم شود که جلوی کارآمدی و کمال اجتماعی گرفته شود یا با انجام وظیفه در اجتماع سازگار نباشد مطلوب نظر دین نیست.
.[18] بحارالانوار، ج 2، ص 3.
[19]. انفال 8: 60.
[20]. كافی ج 1، ص 32.
[21]. منیه المرید ص 10.
[22]. بقره 2: 129.
[23]. كنز العمال: 28812.
[24]. كنز العمال: 28661 و 28944.
[25]. كنزالعمال: 28833.
.[26] الاحتجاج، ج 1، ص 13.