همانگونه که پیش از این نیز اشاره شد کاستیهای کتب نحو در زمینه شیوههای آموزشی فعلاً محلّ بحث ما نیست. آنچه در این فصل عنوان میشود برخی از نارساییهای کتب متداول نحو است که مستقیماً به علم نحو مرتبط است و به طریق ارائة آن نظری ندارد.
علوم در بستر حرکت خویش هر چه پیشتر میروند، متمایزتر و مشخصتر میگردند و این به برکت موشکافی، ژرفکاوی و دقت در تعاریف علوم است. با تعریف کامل دانشها میتوان مسائل علمی گوناگون را در جایگاه شایستة خود قرار داد.
کتب نحوی موجود به خوبی پرده از این حقیقت میگشایند که متصدیان علم نحو ـ به هر دلیل ـ نتوانسته یا نخواستهاند که نحو را از علوم دیگر منفک و به عنوان یک علم مستقل مطرح نمایند. آمیختههای ناهنجاری که اکنون در اختیار ماست، معجونی از نحو و صرف و لغت و بلاغت و فلسفه! و.. . شاید علوم دیگر است. چنانچه پیش از این هم ذکر شد نحو مسئول «کشف» قواعد عامی است که بر استعمالات کلمه در ترکیبات حاکم است. بخش جمل در کتب نحو که پیرامون انواع جمله و احکام هر یک بحث مینماید از آن جهت در کتب نحوی آمده، که برخی از جملات، جایگزین کلمات مفرد میگردند و مانند آنها نقش اعرابی میپذیرند: جملة خبریه جانشین خبر مفرد، جملة مفعول بها جانشین مفعول به و.. .
از این رو ذکر جملاتی که محلی از اعراب ندارند، کاملاً استطرادی و خارج از موضوع نحو است و تنها برای تکمیل بحث و بیان کامل انواع جمله است. لذا لازم است ذکر این دسته از جملهها به پاورقی کتب نحو انتقال یابد.
و نیز بیان قواعدی که عام نیست و مربوط به استعمال یک کلمه مشخص میگردد، از حوزة وظایف علم نحو خارج است. مثلاً اینکه فلان فعل لازم است یا متعدی، با کدام حرف جر استعمال میشود و برای استعمال آن چه قیود و شرایطی لازم است بحثی جزئی و اختصاصی است. درحالی که نحو پاسخگوی قواعد عمومی حاکم بر استعمالات است. کتب نحوی ما در بخش مفردات از دو جهت پا از گلیم خویش فراتر نهادهاند. یکی از همین جهت که متعرض احکام شخصی و اختصاصی استعمال برخی از کلمات شدهاند و دیگر تجاوز به محدودة وظایف لغویین و بیان معانی و مفاهیم مفردات.
مثلاً اینکه «أَن مخففه همواره با لام فارقه استعمال میشود»، «حتّی جاره، اختصاص به اسم ظاهر دارد»، «اذا فجائیه فقط بر جملة اسمیه وارد میگردد» یا بیان معانی مختلف همزه، أَن، فا، لمّا و.. . هیچ ارتباطی به موضوع علم نحو ندارد. نه نقش کلمه را در کلام مشخص میکند، نه سخن از قواعد عام استعمال دارد و نه احوال کلمه را از جهت اعراب و بنا بیان مینماید. انکار نمیکنیم که دانستن این معلومات برای کسی که در صدد انس با زبان عربی است، مفید بلکه ضروری است. امّا آیا باید در کتب نحو، و به عنوان نحو مطرح گردد؟ مگر دانستن معانی لغات دیگر برای چنین کسی ضرورت ندارد؟ مگر اطلاعات بلاغی برای او مفید نیست؟ آیا همة اینها در کتب نحو مطرح میشود؟ آیا نباید علوم مختلف را از یکدیگر جدا نمود؟
آیا نمیتوان احکام مفردات را در کتاب جداگانهای ـ شبیه باب اوّل کتاب مغنی اللبیب ـ عرضه کرد؟ دانشجویی که در کلاس نحو شرکت میکند و یا کتاب نحو در دست میگیرد، انتظار دارد مباحث علم نحو را عمدتاً پیرامون موضوع آن ببیند و به تداخل علوم دیگر در آن رضایت نمیدهد. یا باید نام کتب نحو را به کتب «ادبیات عرب» تغییر دهیم و معجونی از صرف و نحو و لغت و بلاغت گرد آوریم و یا اگر مدّعی عرضة نحو هستیم آنچه واقعاً نحو است ارائه دهیم و آنچه نحو نیست، اگر مقدّمة ضروری فهم مباحث نحوی است در زیرنویس کتب بیاوریم و اگر چنین ضرورتی ندارد آنرا به مکان بایستهاش منتقل سازیم.
«طریقة ساختن فعل مجهول»، «تقسیم اسم به معرفه و نکره و بیان اقسام معارف»، «طریقة ساختن اسم تفضیل» و بسیاری عناوین دیگر مباحث صرفی هستند که در کتب نحو راه یافتهاند. معانی مختلف حروف جر و دیگر مفردات و اشکال مختلف استعمال یک لغت مثل حاشا، سوی، قط و.. . مربوط به علم لغت است. بحث عدم جواز ابتدا به نکره جز در مواردی که فایدهای بر آن مترتب است و چند بحث مشابه آن از زمره مباحث علم بلاغت به شمار میآید. تنها این بهانه که طلبه محتاج این معلومات است مستمسک موجّهی برای ادخال آن در کتب نحو نیست. باید برای ارائة علوم مختلفی که مورد نیاز طلبه است راه مناسب پیمود.
برخی معتقدند «چون مهمترین وظیفة یک طلبه استنباط قوانین الهی از کلام خداوند و استخراج رأی معصوم از روایات اهل بیت است لازم است از ابتدا با قراردادن متون سنگینِ درسی و عباراتِ دشوار، پیش پای او آرام آرام قدرت برداشت از متون را در طلبه پرورش دهیم.» اینان بهواقع از نحو انتظار دیگری نیز روا میدانند: آشنایی با متون کهن. درنتیجه دانشآموزی که از او انتظار میرود در کلاسی به اسم نحو، صرف و نحو و بلاغت و فلسفهبافی و لغت و متون بیاموزد، نه نحو آموخته است و نه هیچ یک از علوم دیگر را. و جز آشفتگی ذهنی که محصول طبیعی این بینظمی است بهرهای نبرده.
آنان که اندیشة اصلاح وضعیت موجود را دارند، باید ابتدا با تعریف کامل علم نحو، علوم بیگانة دیگر را خارج سازند. سپس هر یک از مطالب ضروری را که خارج نمودهاند، در جایگاه شایستة خود قرار دهند: مباحث صرفی از ابتدا تا انتها در کتب صرفی، مباحث بلاغی در کتب علم بلاغت و مباحث ادبی مربوط به علم لغت در یک مجموعه مستقل مثلاً تحت عنوان مفردات و.. .
در ضمن لازم است برای آشنایی با سبکهای مختلف زبان عربی نمونههایی از متون اعصار مختلف را در کتاب جداگانهای گردآورند و پس از آموزش کامل قواعد ادبیات به عنوان یکی از کتب درسی در معرض استفاده طلاب قرار دهند؛ کاری که نسبت به زبان فارسی در کتب درسی دبیرستان انجام شده است. چنین کتابی یقیناً حاوی برخی از کلمات امیرمؤمنان علی خواهد بود که به حق فراتر از کلام مخلوق و فروتر از سخن خالق است.
پس از تفکیک کامل نحو از علوم دیگر، از جمله مسائلی که محتاج تأمل و بررسی مجدّد است سیر مباحث نحوی است. آغاز و انجام مسائل علم نحو آنگونه که اکنون در دسترس ما است، از جهاتی دارای اشکال و نقص است. صاحبنظران و اندیشمندان در این زمینه، توجّهات شایستهای نموده و به نتایج گرانقدری دست یافتهاند. برخی با نظر به این مسئله که هریک از مباحث نحوی باید بلافاصله کاربرد خود را در تمارین نشان دهد، نحو را با تقسیم جمله به اسمیه و فعلیه آغاز نمودهاند و آنگاه با توجه به تعریف علم نحو، اعراب و بنا را محور تقسیمات دیگر شمردهاند. دیگران نیز با تقسیم بندیهای متفاوت اشکال دیگری برای مباحث نحوی در نظر گرفتهاند. ظاهراً مقبولتر از همه در میان کتب نحو، ترتیب الفیة ابنمالک است که پایگاه تاریخی استواری یافته است.
بدون شک سیر مباحث الفیه، دارای مزایا و محاسن زیادی است. امّا تلقی آن به صورت آخرین مدل و برترین الگوی ترتیب مباحث کتب نحوی که فراتری برایش ممکن نباشد، تام نیست. به نظر میرسد در این باره هنوز زمینة اندیشه و دقت بیشتر، باقی است و قضاوت شایسته آن بر عهدة گروههای نحوی است که به قصد تجدید نظر در این مباحث تشکیل میگردد.
تحلیلها و استدلالهایی که در علوم مختلف به کار میرود باید با نوع آن علوم سازگار و متناسب باشد. نحو علمی اعتباری و قراردادی است؛ آنهم نه به این صورت که نحوی، جاعل قوانین و واضع قراردادها باشد. بلکه تنها به دریافت و کشف ضوابط میپردازد. از این جهت مهمترین استدلالی که نحوی در اثبات مدّعای خویش باید بیان کند، «استعمال عرب» است. توجیه ساختن برای این استعمالها یا عقلانی جلوهدادن عملکرد عرب ضرورتی ندارد. متأسفانه نحویان در برخی از مباحث نحوی اقدام به چنین توجیهها و تفسیرهایی نموده و بیهوده بر حجم کتب نحوی افزودهاند. این موارد که در کلاسهای درس عمیقاً مورد بررسی و تبادل نظر قرار میگیرد، بدون آنکه ثمرة مقبول و موجّهی داشته باشد، اشتغال ذهنی بیفایدهای برای طلاب فراهم آورده و ساعتها وقت دانشپژوهان را ضایع میسازد: مصداق بارزِ علم لاینفع.
از جملة این موارد، تحلیلی است که نحویان برای اسامی مبنی، ارائه میدهند. نحویان معتقدند اسم مبنی به جهت شباهتی که به حرف دارد مانند حرف مبنی شده. آنگاه با ذکر انواع شباهتها، و صرف نیروی پرارزش ذهن و ساعتها فعّالیت فکری برآنند تا هر یک از دستههای اسامی مبنی را بهگونهای با حروف، شبیه گردانند و مبنی بودن آن را به جرم همین مشابهت، موجّه جلوه دهند؛ بسی تکلّف و زحمت برای آنچه واقعیتی ندارد.
حقیقت آن است که عرب این موارد را بر خلاف قانون طبیعی اسامی ـ تحت شرایط خاصی ـ مبنی استعمال نموده. قبل از استعمال عرب اسمی نبوده تا شباهتی به حرف داشته باشد! علّت واقعی این عملکرد عرب بر کسی معلوم نیست و اگر معلوم شود، دانستنش برای کسی ضرورت ندارد.
نحویان تنها گزارشگر عملکرد عرب هستند و از پیش خود حق وضع قانون ندارند. از نحوی انتظار میرود که برای مدعای «خود» دلیل آورد و «کشف» این ضوابط را مستند سازد. نه آنکه استعمال «دیگران» را به زور و تکلّف مستدل سازد و برای «وضع» قوانین توجیه و تأویل تراشد.
همچنین نحویان معتقدند سبب منع صرف در اسامی غیر منصرف، مشابهت آنها به افعال است و اسم غیر منصرف بهمین سبب مانند افعال کسره و تنوین نمیپذیرد. چنین اعتقادی طبیعتاً ساعتها وقت و مقدار زیادی توان فکری هزینه میکند تا شباهتهای عجیب و غریبی برای اسم و فعل ارائه دهد. حقیقت آن است که عرب 11 دسته از اسامی را بر خلاف شیوة طبیعی، بدون کسره و تنوین استعمال نموده و استثناهایی نیز قرار داده است. اگر امروزه ما نیز این اسامی را اینگونه بکار میبریم نه بهجهت شباهت آنها به افعال بلکه به خاطر تبعیت از روش اهل زبان است.
نمونه دیگر، ممیزاتی است که برای اسم و فعل و حرف در کتب نحوی بیان میشود: بِالجَرِّ وَالتَّنوینِ وَالنِّدا وَأَل وَمُسنَدٍ لِلاسمِ تَمییزٌ حَصَل. تاکنون کدام ادیب دانشور یا طلبة مبتدی، اسامی عربی را با این علامتها از افعال و حروف تشخیص داده؟ تمیز هریک از انواع کلمه از دیگری با تعریف کامل آن حاصل میشود نه با این علامتها. انکار نمیکنیم که این موارد به اسم اختصاص دارد و در فعل و حرف دیده نمیشود. امّا حقیقتاً ممیز اسم نیست و برای تمیز اسم از فعل و حرف، هیچگاه از آن استفاده نمیشود.
امثال این تفسیرهای ساختگی در موارد زیادی در کتب نحوی به چشم میخورد. «مراحلی که در ترکیب افعال تعجب ذکر میگردد»، «افسانه غریب پیدایش أمّا» و فرق میان عطفبیان و بدلِ کل از کل» نمونههایی از آن است و شاید مشابه همین مسائل، باعث شده تا برخی به انکار «نظریه عوامل» جرأت نمایند.
چرا به جای بیان حقیقت، دست بهکار توجیههای بارد و تأویلهای بیمزه گردیم و علم نحو را از مقام درخوری که دارد این مقدار تنزّل دهیم؟ آیا احتمال نمیدهیم همین افسانهسراییها، دانشآموزان را در مسائل فردی یا اجتماعی دیگر به توجیهات دور از واقعیت سوق دهد و راه فرار از حقیقت و تمسّک به شیطنت را بر آنان بگشاید؟
به هر حال کتب آیندة نحو باید از این گونه توجیهات ناروا و تأویلات ناسزا و تفاسیر واهی پاکیزه گشته و روح صداقت و حقیقت بر استدلالها و تحلیلهای نحوی حاکم گردد.
آنچه در این گفتار بدان پرداختیم، عمدتاً پیرامون علم نحو و مسائل آن بود. امّا این، به معنی انحصار این نارساییها در علم نحو نیست. برخی از علوم دیگر نیز، در مواردی دچار همین قبیل کاستیها و مشکلات هستند. فاضلان و اندیشمندانی که در صدد اصلاح چگونگی موجودند، اگر همتی بلند و سینهای فراخ دارند شایسته است انگشت دقت بر حساسترین نقاط ضعف علوم نهاده و با تشکیل گروههای تحقیق مرهمی مناسب برایش فراهم آورند و از این طریق خدمتگزار فرهنگ غنی معارف دینی گردند.